معنی فرمانده کشتی
حل جدول
لغت نامه دهخدا
فرمانده. [ف َ دِه ْ] (نف مرکب، اِ مرکب) حاکم و آمر. (آنندراج). کسی که حکم و فرمان میدهد و امر می کند. (ناظم الاطباء):
چاکران تو همه فرماندهان عالمند
ای همه فرماندهان پیش تو در فرمان بری.
سوزنی.
ای حاکم کشور کفایت
فرمانده فتوی ولایت.
نظامی.
زنی فرمانده است از نسل شاهان
شده جوش سپاهش تا سپاهان.
نظامی.
گر زر و گر خاک ما را بردنی است
امر فرمانده به جای آوردنی است.
مولوی.
ندانم که گفت این حکایت به من
که بوده ست فرماندهی در یمن.
سعدی (بوستان).
|| کسی که حکم را اجرا می کند. || سردار و امیر و پادشاه. (ناظم الاطباء). || در اصطلاح نظامیان، افسری را گویند که یک یا چند واحد نظامی در تحت فرمان وی باشد: فرمانده گروهان. فرمانده گردان. فرمانده هنگ. فرمانده تیپ. فرمانده لشکر. فرمانده سپاه.
کشتی کشتی
کشتی کشتی. [ک َ / ک ِ ک َ / ک ِ] (ق مرکب) بسیار. سخت بسیار. مقابل بس اندک:
نعمت منعم چراست دریا دریا
محنت مفلس چراست کشتی کشتی.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 509).
فرهنگ عمید
(نظامی) افسر ارتش که به عدهای سرباز فرمان میدهد،
آنکه فرمان بدهد، فرماندهنده،
[قدیمی] حاکم،
* فرمانده کل قوا: (نظامی، سیاسی) آنکه تمام نیروهای ارتش به فرمان او باشند،
فرهنگ فارسی هوشیار
مترادف و متضاد زبان فارسی
آمر، امیر، سالار، سپهسالار، سردار، سرکرده، سرلشکر،
(متضاد) فرمانبر
فارسی به عربی
حاکم، رییس، زعیم، عمید، قائد
فارسی به آلمانی
Admiral [noun], Befehlshaber [noun]
فرهنگ معین
(~. دِ) (ص فا.) فرمان دهنده، کسی که فرمان بدهد. در ارتش مافوقی که به زیردستان فرمان دهد.
فارسی به ایتالیایی
capitano
تعبیر خواب
اگر در خواب دید کشتی بود و به سلامت بیرون آمد، دلیل که از غم ها برهد. اگر دید کشتی او بشکست، دلیل مصیبت است. اگر دید در میان دریا کشتی ها و قماش می رفت، دلیل به سفر رود ومال بسیار حاصل کند. اگر بیند در کشتی بود و کشتی ایستاده است، دلیل که در سفر مقیم شود. - محمد بن سیرین
معادل ابجد
1110